، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

یه سری از اولین هات

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز دوشنبه 30 شهریور ماه از سال 1394 است. سلام فنچ کوچولوی من یکی از هیجان انگیزترین لحظاتت توی این ماه تنها نشستنت بدون کمک و تنها ایستادنت با کمک گرفتن از در و دیوار بود . کم کم دیگه قوی تر شده بودی و میتونستی تنهایی و بدون کمک بشینی دیروزم که عروسک خانم ما برای اولین بار بدون کمک ما و با کمک گرفتن از دسته ی مبل  بلند شدی کمی همون جور وایستادی و بعدش مثل اینکه خسته شدی و نشستی    من و بابایی باز مثل همیشه که یه چیز تازه از شما می بینیم کلی خوشحال شدیم و خدا رو شکر کردیم یعنی انقدر ذوق زده شده بودیم که نگو ای جونم مامانی فدای اون دستا و پاهای ...
6 خرداد 1395